جای شما خالی همین هفته قبل، چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه به اتفاق عده ای از دوستان منزل فیلم داستانی، مهمون امام رئوف بودیم. تو حرم جایی نزدیک به بالاسر حضرت نشسته بودم که یهو خدام آقا اومدن برا جارو کشی. یکی که ظاهرن سرخدام بود با احترام از مردم می خواست که بلند بشن تا فرشا جارو بشه. سرم بالا نبود اما صداش تو گوشم زنگ زد و یهو رفتم به 7 سال پیش دقیقن همین ایام سر تدوین مستند "آن روزها ایران زمین (اپیزود مشهد) " . یه مجموعه مستند بود که به بررسی حوادث روزهای منتهی به انقلاب در شهرهای بزرگ ایران می پرداخت و کارگردان ها و تهیه کننده های مختلف صدا و سیما هرکدوم یه قسمتشو می ساختن. محمد جوزانی (بازیگر نقش شهید شیرودی در سریال سیمرغ) کارگردان دو قسمت از این مستند بود. قسمت مشهد و قسمت کرمانشاه. نمی دونم چطور شده بود که تهیه کننده کار از کجا ما رو گیر آورده بود که ما شدیم تدوین گر مستندشون. بماند که فقط به خاطر گل روی شهید شیرودی و علاقه ای که به اون سریال داشتم (بخصوص موسیقیش که نوستالژیم بود)  در مقابل یه دستمزد به شدت ناچیز پذیرفتم!

فیلم بعد از دو هفته بی خوابی ( گاهی تا 38 ساعت پشت مانیتور نشستن مداوم که تنها وقت نماز و نهار و ... میومدم کنار) آماده شد و شکر خدا اونقدر قسمت مربوط به مشهد خوب از آب در اومد که روز 22 بهمن سال 85 تو بهترین ساعت از شبکه دو پخش شد. یادمه آقای محمد جوزانی مدام فیلم و بعد ما رو به دوستا و همکاراش نشون می داد و می گفت فلانیِ پنجه طلا تدوین گره کاره! در این حد ینی!

خلاصه از این فلاش بکا و تعریف از خودا که بگذریم! صدا که که تو گوشم زنگ زد، نیگاش کردم، احساس کردم خودشه. همون کسی که تو مستند به عنوان فیلمبردار زمان انقلاب خاطره هایی می گفت و من تصاویری که خودش گرفته بود رو لابلای حرفاش جا می دادم. فکرشو بکنین تو یه حادثه به این بزرگی یکی پیدا شده بود تا لطف بزرگی به تاریخ بکنه و از همه مواقف مهمش فیلم بگیره و آرشیو ارزشمندی تهیه کنه. اسمش یادم نمیومد اما حس و حالی که موقع تعریف کردن خاطرات داشت و انطباقش با تصاویری که به گروه مستندسازی داده بود برای من رو میز تدوین لحظات شیرینی رو رغم زد. مثلن یه جا خاطره ای گفت از پسرک نوجوونی که برای جلوگیری از ورود تانک به یکی از میادین مشهد، یه پیت حلبی رو برداشته بود و پریده بود سر راه تانکه تا بذاره جلوش و به خیال خودش مانع اون بشه. هم خاطره رو با یه حس خاصی تعریف کرده بود که خود همین به شدت ذهن مخاطب رو درگیر می کنه و هم فیلم این صحنه رو داده بود برا میز مونتاژ. ترکیب این روایت ها با تصاویر واقعیش یکی از شگفت انگیزترین لحظات یه تدوین گره که به لطف آقای فیلمبردار نصیب من شده بود. چهره ای که من از آقای فیلمبردار تو ذهنم داشتم خیلی جوون تر از خادمی بود که جلو روم داشت زائرای حرم رو جابجا می کرد. به همین دلیل هرجا که خادما می رفتن و زائرا رو جابجا می کردن تا جاروکشی کنن، موازیشون من هم می رفتم تا خوب چهره سرخادم رو زیرنظر بگیرم. بلخره طاقتم کفاف نداد و از یکی از جاروکشا اسم حاج آقا رو پرسیدم. گفت حاج اصغر نعیم آبادی و من بلافاصله تصویر فلوی زیرنویسی که خودم زده بودم تو ذهنم فکوس شد!




شرمنده اگه کیفیت عکس ها پایینه. من تنها نسخه VCD از اون فیلم دارم و عکس از روی فیلم گرفته شده.

رفتم جلو، همینطور داشت با مردم مودبانه حرف می زد که پاشن و جای دیگه ای که جارو شده بود بشینن. صداش که کردم یهو برگشت و با لبخند جواب سلام داد. هنوز کامل توضیح نداده بودم که من ... مستند... 7 سال پیش... که خیلی گرم بغلم کرد که مشتاق دیدار !!! گفتم البته بنده فقط تدوین گر فیلم بودم و همراه گروه تصویربرداری برای مصاحبه خدمتتون نرسیده بودم، گفت چه فرقی می کنه اصل زحمت رو شما کشیدی و چقدر از فیلم و تاثیرش بین مردم، بخصوص مشهدیا تعریف کرد. خادما همچنان مشغول جاروکشی حرم بودن اما حالا من و حاج اصغر نعیم آبادی یه گوشه ای ایستاده بودیم و گپ و گفتمون گرم گرفته بود. پرسیدم شما شغل اصلیتون ربطی به فیلمسازی و فیلمبرداری داره؟ گفت نه! گفت کارخونه سنگ بُری داره و البته از قبل انقلاب خادم افتخاری حرم بوده بعد درحالی که دوتا شکلات از جیبش درمیاورد گفت، سنگ مضجع شریف امام رضا (علیه السلام) رو خودش ساخته! شکلات ها رو گذاشت تو مشت من و یواشی گفت این شکلاتا دو سه روزی بالاسر حضرت تو ضریح بوده، تبرک کاکائویی خالصه. کور از خدا چی می خواست؟! دو شکلات متبرک :) گفتم از بس با حس و حال خاطره هاتون رو تعریف کرده بودین و از بس غرق تدوین شده بودم که الان از رو صدا شناختموتن و اشاره کردم که موهاتون حسابی سفید شده و به همین دلیل بود که شک کردم خودتون باشین (البته الان که فیلمو دوباره می بینیم، موهاش همچینم مشکی متالیک نیست! ). حاج اصغر کلی از خاطره های ناگفته ی دیگه رو هم برام تعریف کرد و از رفاقت دیرینه ش با حضرت آقا گفت و تاکیداتی که ایشون بر حفظ فیلم های حاج اصغر داشتن. می گفت به خاطر عدم دلسوزی بعضی مسئولین فرهنگی، چندباری با وساطت آقا مسعود _ پسر آقا_ تجهیزات مختصری برای تبدیل فرمت بخش هایی از فیلم ها فراهم شده. می گفت اون موقع ها که ذوقی و با دوربین سوپر هشتش از راهپیمایی های انقلاب فیلم می گرفته بعضی از مردم بهش شک می کردن که نکنه ساواکیه و کتکش می زدن . بعدها با تدبیر شهید هاشمی نژاد راه حلی پیدا می کنن. هرجا شهید هاشمی نژاد سخنرانی داشته حاج اصغر پشت سرش می ایستاده به فیلمبرداری تا رفته رفته مردم میشناسنش و بهش عادت می کنن. بعد یاد خاطره زنی افتادیم که سر دختر ده ساله ش مونده بود زیر تانک طاغوتیا و متلاشی شده بود و حاج اصغر تو بیمارستان ازش یه مصاحبه صوتی گرفته بود و زن با غم بزرگی تو صداش از کشته شدن مظلومانه دختر ده ساله ش تعریف می کرد. صدایی که من، تو فیلم با صدای روایت حاج اصغر و تصویر اسلوموشون تعریف کردنش تلفیق کرده بودم . اون بخش از فیلم رو خودم هربار که می بینم ..

بعضی وقتا دلم برای تدوین تنگ میشه..


پی نوشت: از آرزوهام بود که یه بار تو صحن اسمال طلا یا همون انقلاب باشم و برف بیاد و بشینه رو زمین و کف صحن رو سفیدپوش کنه.. تو سفر اینو به رفقا هم گفته بودم، وقتی که داشتم براشون دگماج ( یه خوراک خوشمزه قزوینی ) نذری درست می کردم. شب آخر قبل از رفتن به راه آهن تو حرم بودیم که برف قشنگی گرفت.. صحن انقلاب رویایی شده بود.. بخش اول آرزوم محقق شد. اگه اون شب مجبور به برگشت نبودیم تا صبح حتمن کف سفید پوش صحن رو هم می دیدم.. به هرحال پاشیده شدن دونه های ریز برف روی گنبد امام رئوف بیش از حد تصورم زیبا بود.. حیف که دوربین این موبایل ها جنگولکی بیش نیست!