این دیپلماسی نازنین !


چند وقتی بود تصمیم داشتم درباره سیاست خارجی دولت یازدهم مطلبی بنویسم. از دیپلماسی ویلچری مقارن با خزانه خالی تا توافق نامه ژنو و ترک برداشتن دیوار تحریم و نزول نعمات این تدبیر در قالب سبد کالا و نمایش مفتضح داخلی و خارجی آن که ... دیدم این برادر محترم مختصر و مفید نوشته. اوصیکم بمطالعه ش. 



اکران رایگان!  ... کرمان






حلقه هنر هجده

همراه با نمایش فیلم کوتاهی از پشت صحنه

تدوین توهمی یا توهم تدوینی

اصطلاحی در سینما مرسومه به نام "تدوین تداومی" که کاری نداریم! تو کتابا تعریفش هست. اصطلاحی در سینما مرسومه به نام "تدوین توهمی" بعضی جاها هم "توهم تدوینی" یا "موتاژ اکستازی" اومده  که تو کتابا نیست. توهم تدوینی دو نوع داره. روانی و جسمانی که من الحمدلله یه دوره ای جفتشو مبتلا شدم به ترتیب. نوع جسمانیش اینجوری بود که مثلن یهو 4 ماه به شکل 24 ساعت در شبانه روز سرمو می کردم تو مانیتور تا از 30-40 ساعت راش ( فیلم تدوین نشده) سرگردون چرت و پرت یه کارگردان بی هنر، براش یه فیلم مستند دربیارم بره حالشو ببره جشواره طور. مثلن خود بنده ی خداش، راش ها رو می داد و می گفت دو هفته ای یه فیلم نیم یه ساعته درآر و فلان مقدار بگیر بذار جیبت اما از اونجایی که تعهد کاری ما خوره تدوین در حد والتر مرچ بود؛ سه، چهار ماه بعد، بعد از اینکه کارگردان مربوطه دربرابر فشارهای تهیه کننده ش به فنا رفته بود _ تعریف از خود نباشه که هست_ یه نسخه در حد "بولینگ برای کلمباین" بهش تحویل می دادم! این شکل از بیگاری جسمانی باعث بروز یه بیماری عصبی شد که عبارت بود از "خواب رفتگی مخچه" یعنی مخچه م، می خوابید درحالی که من مثل آقا پلیسه بیدار بودم! لاجرم دکتر مغز و اعصاب مربوطه قرص هایی رو تجویز کرد که خودش می گفت دو دسته بیمار از این قرص ها مصرف می کنند، پیرمرد های رو به موت روحی و جسمی و جونای دچار " broken heart " حاد ! جدیا ! و خب طبعن فکر می کرد من جزو دسته دومم. بعد که فهمید ریشه مرض ما تدوینه، دسته سوم رو هم به دو دسته دیگه اضافه کرد و به عنوان رساله فوق تخصصش ارائه داد و برای ما هم هرگونه تدوینگری رو ممنوع موکد و غدقن مکرر کرد.

اما بخش اصلی این مقاله برمی گرده به بخش روانی تدوین توهمی . خوب یادمه حدود 8-9 سال پیش، یه بار برای یه دوستی که از اردوی راهیان نور بروبچ یه دانشگاهی فیلمبرداری کرده بود مجبور شدم ظرف مدت سه روز و سه شب بیخوابی مطلق یه فیلم 40 دقیقه ای دربیارم که تو مراسم بعد از اردوشون پخش بشه. این مدت طولانی بیخوابی و تماشای ساعت ها تصویر و صدا و اتفاقات و شوخی ها و احساسات از بچه های اون اردو که هیچکدومشون برای من آشنا نبودن باعث شد تا بعد از اتمام کار دچار توهم تدوینی مفرط بشم. از این قرار که وقتی در آخرین لحظات قبل مراسم مجبور شدیم با یه وضعی کیس رایانه رو بکنیم و ببریم تو سالن و فیلم رو از روی نرافزار برشون پخش کنیم، جلوی در سالن هرکدوم از بچه های اون دانشگاه و اون اردو که به ما می رسیدن رفیق فیلمبردار همسفرشون رو در آغوش می کشیدن و کلی باهش گرم می کرفتن و چاق سلامتی می کردن، درحالی که دست و صورت من برای درآغوش کشیدن و چاق سلامتی با اونا تو هوا می موند! در حیرت بودم چرا این نامردا ما رو تحویل نمی گیرن و حتی یه سلام خشک و خالی هم نمی کنن! نیم ساعتی گذشت تا تاثیر توهم تدوینی از بین رفت و فهمیدم که این فقط منم که اونا رو میشناسم و شوخی ها و خنده ها و تکیه کلام ها و خاطراه هاشون رو تو مغزم دارم اما اونا منو نمی شناسن! و طبیعیه که تحویلم نگیرن!

همه اینا رو گفتم که برسم به این بخش از خاطره که الان می خوام بگم.


برید ادامه مطلب:

ادامه نوشته

شرمنده که بازم خبر لکه دار

آقا جواد

اولین بار در واحد سینمایی ارتش دیدمش. البته کاملترش میشود: واحدِ سینماییِ مدیریتِ هنریِ معاونتِ فرهنگیِ سازمانِ عقیدتی سیاسیِ ارتش (مد هنری مع فرهنگی سا ع س آجا )، جایی که به لطف جناب صدا و سیما ! پس از مضمحل شدن حق طبیعی امریه مان، دوران سربازی ما در آنجا گذشت. واحد سینمایی ارتش خودش چندان در کار تولید نیست و فقط به فیلمسازان سرویس می دهد. مثلن برای تجهیزات نظامی یا حتی در اختیار قرار دادن بیمارستان های ارتش برای یک صحنه کوچک در یک فیلم کاملن بی ربط به جنگ و ارتش. خوبیش این بود که هر فیلمی که یک نیاز کوچک به همکاری ارتش داشت باید فیلمنامه اش می آمد آنجا تا بررسی شود و خوب چی بهتر از این برای خوره ای مثل من! بطور مثال فیلمنامه سریال "در چشم باد" که گمانم آن موقع تازه در حال پخش بود، تمام و کمال در آرشیو مدیریت هنری ارتش برای ناخنک زدن بنده وجود داشت. یا اخراجی ها یا ارمغان تاریکی یا حتی فیلم سینمایی " آقا یوسف" علی رفیعی که صرفن برای گرفتن صحنه بیمارستان در فیلم به لوکیشن یکی از بیمارستان های ارتش نیاز داشتند و خب تجربه خوبی بود خواندن فیلمنامه قبل از ساخته شدنش..

کجا بودم ؟! ...

آها..

آقا جواد..

اولین بار قبل از خودش دود سیگارش وارد اتاق شد..

                                                                                                                                   باقی در ادامه مطلب


ادامه نوشته

باز هم خبر و مصاحبه درباره لکه



مصاحبه در فارس

( به پی نوشت مراجعه شود لطفن)


گزارش تصویری همونجا

سایت اراک امروز

(که سعی کرده یکم بازارگرمی بکنه! :)

سایت آقای رسایی

باز هم سایت آقای رسایی

خبر اکران در سینما بهمن قزوین: اینجا یا اینجا یا اینجا

مصاحبه با سایت محله
(قزوین)


پی نوشت اول:
دوستان فارس سهون نوشتن "از فیلم‌های کوتاه او می‌توان به «قطعه طلایی»، «نقطه سپید»، که درستش میشه نقطه طلایی و قطعه سپید ! ( که تذکر داده شد و اصلاح شد)

پی نوشت دوم:
تیتر زدن: در فضای حاتمی کیای آژانس شیشه ای تنفس می کنم که البته به شکل صحیح تر در سوتیتر و متن این طور اومده:

شاید چون من در فضایی تنفس می‌کنم که آن زمان آقای حاتمی کیا تنفس کرده است و ممکن است چون موضعمان در فیلم سیاسی ( منظور فرم فیلم سیاسی است نه سیاست) نزدیک به هم بوده، به لحاظ هنری هم تاثیر گرفته باشم و از اینکه بخواهم مونولوگ سنگین در فیلم بگذارم ابایی نداشته باشم.

پُرواضحه که مفیدی کیای لکه
چندان نسبتی با حاتمی کیای گزارش یک جشن، نه به لحاظ فرم و نه مضمون نداره!!

پی نوشت سوم:
یه وبلاگ شخصی نویس خواسته یه نقدی درباره فیلم بنویسه، منتها قبلش نامردی نکرده و مو به مو فیلم رو تعریف کرده!! :) خواستم لینکش رو بگذارم اما نمی دونم چرا بلاگفا اجازه نمی ده و میگه لینک غیر مجازه !!!! تو بخش کامنت ها می گذارمش لاجرم! ببینین جالبه.